پدر کاشکی همان کودک که بودم مرا به قبر بدرقه میکردی تا حداقل معنای عشق را نمیفهمیدم
تذکر : نوشتار زیر حاصل تخیل من است
در یکی از روزنامه های صبح خواندم :قتل دختری به دست پدرش با سیمهای برق
خواندن متن زیر برای آنها که بویی از انسانیت و عاطفه و عشق نبرده اند تجویز نمی شود
دختر به پدرش که در حال بستن دست و پایش بود رو کرد و گفت:بابای عزیزم دست و پایم را سفت نبند . من قول
پدر در جستجوی سیم برق است
باباای یادت هست کوچولو که بودم از مردان ِحجاز در زمان جاهلیت میگفتی - میگفتی آن زمان مردان پشت اتاق
زایمان مشغول کندن گور بودنند - میگفتی بعد از زایمان بلافاصله به نزد کودکشان میرفتند و تا خبر دختر بودن
طفلشون به گوششان میخورد سرخ و افروخته میشدند - یادت هست میگفتی پدران دوان دوان دخترک بیچاره را به
گور میانداختند و با دفن کردن دختر ، آتش خشم را فرو میریختند و در مقابل مردم جاهل و نفهم سربالا نگه میداشتند
و افتخار میکردند- چرا چیزی نمیگی - چرا ساکتی
پدرکاشکی همان کودک که بودم مرا به قبر بدرقه میکردی تا حداقل معنای عشق را نمیفهمیدم
یادت است میگفتی اون موقع آیه (( بای ذنب قتلت )) (( به کدامین گناه کشته شدم)) نازل شد - حالا تو جواب بده - تو
به کدامین گناه مرا میخواهی بکشی؟ آری میدانم بخاطر کشیدن دو قلب در دفتر خاطراتم - راستشو بخوایی من قلب
دوم را نمیخواستم - سرنوشت آن را با رنگ قرمز در دفتر خاطراتم کشید
پدرکاشکی همان کودک که بودم مرا به قبر بدرقه میکردی تا حداقل معنای عشق را نمیفهمیدم
وقتی در دادگاه از تو راجع به قتل من می پرسند به قاضی به هیئت منصفه و به مردم چه خواهی گفت - میدونم
میخوای بگی به خاطر کارهای دخترم نمیتوانستم مقابل مردم سربالا بگیرم پس پدر فرق تو با مردان جاهلیت حجاز چه بود
پدر کاشکی همان کودک که بودم مرا به قبر بدرقه میکردی تا حداقل معنای عشق را نمیفهمیدم
خوب بابا مرا بکش نمیخواهم مردم تو را سرافکنده ببینند - مرا بکش - زود میخواهم پدرم را در مقابل مردمی ببینم
که به او افتخار میکنند - مرا بکش زود -
پدرکاشکی همان کودک که بودم مرا به قبر بدرقه میکردی تا حداقل معنای عشق را نمیفهمیدم
پدر مرا تک و تنها به قبر ببر - نمیخواهم کسی مرا تشیع جنازه کند - نمیخواهم کسی بر من نماز بخواند و کسی گریه
کند - تو میدانی برای دختران حجاز کسی گریه نمیکرد کسی شیون نمیکرد و کسی نماز نمیخواند
پدر کاشکی همان کودک که بودم مرا به قبر بدرقه میکردی تا حداقل معنای عشق را نمیفهمیدم
باباای یک چیز دیگر از تو میخوام - حداقل این را برایم انجام بده تا آسوده سفر کنم - وقتی به مردم میرسی نگو من
چه فعل حرامی انجام دادم یا چه لقمه حرامی خوردم که این دختر قسمت من شد - تو هیچ کار خلافی نکردی و هیچ
لقمه ی حرامی نخوردی - تو پاک مرا به دنیا آوردی ولی از یه چیز غافل بودی و اون معنی عشق بود تو هیچ لقمه
حرامی رو نخورده بودی و هیچ فعل حرامی مرتکب نشده بودی
پدر کاشکی همان کودک که بودم مرا به قبر بدرقه میکردی تا حداقل معنای عشق را نمیفهمیدم
پدر مرا بکش زود پدر نمیخواهم در جمع مردمی باشم که معنی عشق را نمیفهمنند -
تو خیال نکن من میترسم - نه !
من عاشقم و عاشق از هیچ چیز نمیترسد زود دست بکار بشو ...
دختر چشمانش را به ساعت دوخت که عقربه ها چند ثانیه دیگر ساعت 3 را به دختر خبر میدادند . در حالی که لبخند
به لب داشت بر لب ثانیه ها را شمارش میکرد پدر دست به کار شد دست و پای دخترش را بست و سپس یک سر
سیم به برق گردن دختر و سر دیگر سیم برق به پای دختر وصل کرد ساعت 2:59 و 56ثانیه و 57ثانیه و ثانیه58 و 59
ثانیه و 3 کلید برق زده شد و خدا درب قلب کوچک دختر را کوبید و مهمانش شد
وحید 28/10/1386