داستان - شعر- رومان

Friday, February 29, 2008

من سفر خواهم کرد با قوی سپید

تقدیم به آنان که آزاده اند

من سفر خواهم کرد
((با قوی سپید))
وچه زیبا به من میگوید
((قو))
من تو را خواهم برد
من تو را خواهم برد
بر فراز جنگل سبز
بر بلندای رشته کوههای سفید
جاده اش آستانه قدسی نور
دو قدم مانده به صبح
در کنار ساحل
به امید خورشید
من و قو منتظر آمدنیم
ناگهان
پشت نیزار کنون
یک کمینگاه مخوف
چکمه ای در آب میکند خش خش
وقطارهای فشنگ بر کمری آرام
اوست صیاد جنون
میکشد تیر به پرهای سپید
وه چه زیباست طلوع
درعزاداری قو
یک نفس صبر نکرد
گردن قو در دست
چون سری بر داراست
که به مرگ اخم نکرد
من به لبخند پر از بغض گلو به صیاد میگویم
گشتن قوی سپید شاه کار است
او به من میخندد
او به من میگوید
من مجوز دارم پای آن آمده است
صید قو در فصل خزان آزاد است

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]



<< Home