داستان - شعر- رومان

Tuesday, May 27, 2008

روبات ها حقیقت را می فهمند

تذکر:استفاده ، چاپ، تکثير آثار بدون اجازه نويسنده امکان پذير نيست

من به نمایشگاه (هوش مصنوعی ) از طرف دوستم دعوت شده بودم. بعد از اینکه وارد نمایشگاه شدم سمت راست یک روبات آدم نما ایستاده بود و به تمام انسان ها خوش آمد گویی میکرد و مفصل با آنها غرق گفتگو می شد. برای من بسیار دشوار بود بین آدم و آن روبات فرق بگذارم او واقعا یک آدم بود. نزدیک شدم ، دوربینم را بیرون آوردم تا برخورد و رفتار روبات را با تمام آدم های نمایشگاه ضبط کنم . مادری با کودک خود به روبات نزدیک شد . مادر با روبات احوال پرسی کرد و روبات به گفتگو با مادر مشغول شد. لبخندی از سوی مادر به روبات رسید . در آن لحظه کودک گریه کنان از مادر میخواست که او را بغل کند و روبات را به او نیز نشان دهد اما مادر به کودک توجه نمیکرد صدای گریه کودک بلند شد .ناگهان روبات به مادر گفت : من خنده ی تو را میبینم ، اما صدای گریه ات را میشنوم . شما آدم نیستید.شما آدم نیستید .شما آدم نیستید....

صدای روبات تمام محوطه نمایشگاه را پر کرده بود .شما آدم نیستید..... روبات پشت سر هم تکرار میکرد.شما آدم نیستید .مهندسین نرم افزار و سخت افزار با سرعت خود را به روبات رساندند و راهی جز خاموش کردنش به فکر آنها نرسید. روبات خاموش شد و مانند یک انسان واقعی مرد.


0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]



<< Home