داستان - شعر- رومان

Monday, December 17, 2007

قبله گاهم ، سنگیست - که دلش میخواهد

قبله گاهم ، سنگیست - که دلش میخواهد
زیر پتک و تیشه - درب این گلبه اسرار زند
روی آن حک شده است - زندان - شلاق - اعدام
آتش بولهوسی - پشت آن سنگ قشنگ - نقش یک دیو سیاه ، انداخته است
غافلان میگویند:
تو به دین ما - به چه خاطر، شده ای کافر
من میگویم :
سنگ سجاده من بوسه لبی میخواهد
تشنه یِِِ جرعه یِ آبیست که تن خویش کشد . شاید آن دیو سیاه از تن خویش دور کند
و بیاید به دستانِ من کشته ی نور -تا بکوبم به در کلبه نور
و من خسته به دهر- میکوبم - بر در کلبه نور
کور دلان میگویند:
سالهاست گلبه نور - گلبه تنهایست - از بی رحمی دهر - شده خالی
نور فانوس دل انگیزش - دیگر از پنچره - نیست جاری
جاهلان میگویند :
سجده کردی بر سنگ
بر در آن کلبه مخروبه ی نور - به صلیب و آتش -میکشانیم تو را- به سزای بوسیدن سنگ
کلبه نور به آتش رفته
سنگ من آب شد- در پای صلیب
آتش مردم بدکاره دهر - میبرد جان ز تن مرده من
زیر لب میگویم - به کدامین گناه گشته شدم
سالها میگذرد - گلبه ، خاکستر شده بر روی زمین
سنگ من ریشه زده - گل آن میخندد - بر لبی که ، من خسته ، به آن بوسه زدم
وحید - بامداد 23/9/1386

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]



<< Home