جامه خوشبختی
چند روزی پی
این تن لخت
آواره شدم
پشت ویترین مغازه ندیدم هرگز
دست در دامن خیاط شدم
گو آن خیاط
ساحر دهری بود
که بپوشاند مرا
جامه بدبختی
چون به فکر آمد سر
هرکسی جامه خوشبختی خود
خود باید بافتن
و چو نتوان بافتی
تن لخت به زه جامه بدبختی ایست
وحید بامداد
این تن لخت
آواره شدم
پشت ویترین مغازه ندیدم هرگز
دست در دامن خیاط شدم
گو آن خیاط
ساحر دهری بود
که بپوشاند مرا
جامه بدبختی
چون به فکر آمد سر
هرکسی جامه خوشبختی خود
خود باید بافتن
و چو نتوان بافتی
تن لخت به زه جامه بدبختی ایست
وحید بامداد
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home